راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

خونه تکونی با کمک پسرم

عزیزم امسال خیلی کمکم کردی و کلی از شیرینکاری هات خندیدیم و شاد شدیم گلدونه ی من خیلی گلی و با اخلاق خوب و خنده های نازت همیشه خونه مون پر از خنده و شادی میشه هزار تا بوس بزرگ و آبدار از طرف من و بابایی گل برای عزیزترین موجود زندگیمون  توی خونه ی بدون فرشمون تو آروم یه گوشه می نشستی و مجله ماشینهایی رو که به انتخاب و اصرار خودت خریده بودی ، ورق می زدی و نگاه می کردی. دقتت وصف ناشدنیه پسر گلم وقتی فرشها رو از قالیشویی آوردن تو مثل یه مرد بزرگ و کاری به من توی باز کردن و پهن کردنشون کمک کردی توی شستن ماشینهات هم کمک شایانی به مامانی کردی اینجا هم دیگه خسته شدم و دارم یه کم استراحت میکنم ...
25 فروردين 1392

دو سال و نه ماهگی عزیز دل مامان و بابا

آخرین روز سال یعنی 28/12/1391 با هم رفتیم محل کار مامانی و اونجا با رها دختر همکار مامانی خیلی بازی کردی چند تا عکس ازتون گرفتم که اینجا برات میذارم. اول که وارد واحد شدیم در مقابل ذوق همکارها شما مثل یه مرد جدی، خودتو گرفته بودی و هیچ عکس العملی نشون نمی دادی تا اینکه برات CD مستر بین رو گذاشتم و شما محو تماشای اون شدی و باز هم با اینکه حواست جمع اطراف بود به صحبتهای که توی محیط اطراف در مورد شما میشد واکنشی نشون نمی دادی. بعد با رها کمی مستر بین دیدید و میوه و شیر و... خوردید و یه کمی هم سر ماشینت با رها بگو مگو کردید و بعدش نمیدونم چطور از واحد آرشیو سر درآوردی و از زونکن ها... اینجا هم راستین متفک...
21 فروردين 1392

دو سال و هشت ماهگی گلم

نمیدونم از کجا یاد گرفتی ولی جند روزیه که با کنترل تلویزیون ساز دهنی میزنی. این هم چند تا عکس که نشون میده چقدر نون دوست داری یه روز خیلی خوابت میومد رفتی بالش و پتو آوردی و کنار دوچرخه ات دراز کشیدی وقتی خواستم دوچرخه رو بردارم گفتی نه و دستت رو بهش قلاب کردی و همونطوری خوابت برد وقتی به بابایی توی اتوکردن کمک میکنی... وقتی از رژ مامانی استفاده میکنی... وقتی میخوای از اپیل لیدی مامانی سردربیاری ... وقتی به مامان کمک میکنی توی سطل زباله نایلون بذاره ... عاشق این برنامه آموزشی پرشین تون هستی و ازش چشم برنمیداری و تقریبا تمام حروف انگلیسی رو با همون لهجه تلفظ میکنی ...
11 فروردين 1392
1